مهارت های زندگی چیست

مقدمه 

مهارت های زندگی تلاشی است برای بهتر زیستن و از آن جهت موثر و مفید هستند که فرد را قادر می سازند تا دانش، نگرش و ارزش های وجودی خود را به توانایی های واقعی و عینی تبدیل کند تا بتواند از نیروهای وجود در جهت شادابی و شادکامی و ایجاد زندگی مثبت برای خود و دیگران بهره گیرد. شخصی که از مهارت های زندگی بهره می بردبه موفقیت هایی می رسد و  در جهت کاهش آسیب های فردی و اجتماعی توانمند می شود

وقتی ما وسیله ای می خریم راهنمای استفاده از آن را هم به شما می دهند، اما وقتی متولد می شوید، وقتی شغلی انتخاب می کنیم، وقتی پدر  مادر می شویم کسی به شما دفترچه راهنما نمی دهد. هر کدام از ما بدون دفترچه راهنما پا به عرصه های مختلف زندگی می گذایم. بنابراین در هر مرحله از زندگی، برای زندگی بهتر، به دفترچه راهنما که همان مهارتهای زندگی است نیاز داریم و بعضی از این مهارت ها اکتسابی و بعضی تجربی هستند. مهارت های زندگی فرد را قادر می سازدتا دانش و ارزش های وجودی خود را به توانایی های واقعی و عینی تبدیل کند تا بتوانید از این توانایی ها بهره کافی ببرد

در این مطلب می خواهیم در مورد اهمیت آموختن مهارتهای زندگی به فرزندان و چگونگی آموزش به آنها بپردازیم

نزدیک به چهار دهه است که در دنیا آموزش مهارت های زندگی از کودکی مورد توجه قرار گرفته است.  از نظر روانشناسان آموزش مهارت های زندگی به کودکان پس از تامین نیازهای اولیه دارای بالاترین اولویت قرار داد. به عنوان پدر و مادر یکی از مسئولیت های اصلی شما آموزش مهارت های زندگی برای فرزندان است و این که اطمینان داشته باشید فرزندتان برای وارد شدن به دنیای واقعی آمادگی دارد و قرار است که به بزرگسالی مسئولیت پذیر تبدیل شود

مهارت های زیادی وجود دارد که می تواند به کودکتان آموزش دهید تا به آن ها کمک کنید مسئولیت پذیر شوند و به بزرگسالی شاد و کارآمد در جامعه تبدیل

نزدیک به چهار دهه است که در دنیا آموزش مهارت های زندگی از کودکی مورد توجه قرار گرفته است.  از نظر روانشناسان آموزش مهارت های زندگی به کودکان پس از تامین نیازهای اولیه دارای بالاترین اولویت قرار داد. به عنوان پدر و مادر یکی از مسئولیت های اصلی شما آموزش مهارت های زندگی برای فرزندان است و این که اطمینان داشته باشید فرزندتان برای وارد شدن به دنیای واقعی آمادگی دارد و قرار است که به بزرگسالی مسئولیت پذیر تبدیل شود

مهارت های زیادی وجود دارد که می تواند به کودکتان آموزش دهید تا به آن ها کمک کنید مسئولیت پذیر شوند و به بزرگسالی شاد و کارآمد در جامعه تبدیل شوند

مهارت ارتباط موثر

ارتباطی موثر و سازنده است که دو طرفه باشد. همدلی و خودآگاهی در ارتباط موثر نقش به سزایی دارند. کودکی که از همدلی و خودآگاهی بالایی برخوردار است قطعا ارتباط موثر تری نیز برقرار می کند

مولفه های ارتباط موثر

یک)گوش دادن: برای برقراری یک ارتباط دو طرفه با کیفیت باید از مهارت شنیدن یا گوش کردن قوی برخوردار بود. یعنی کودک باید شنونده فعالی باشید. برای مطالعه بیشتر می توانید به قسمت مهارت شنیدن مراجعه کنید

دو)چهره به چهره: در زمان توضیح دادن و صحبت کردن بهتر است که به چهره طرف مقابل نگاه کنیم و توجهمان به اجزای صورت شخص شنونده معطوف باشد. با این کار به او می فهمانیم که چقدر برای ما اهمیت دارد

تمرینی برای چهره به چهره: با کودک شروع به صحبت می کنیم و به جای توجه به صورت او به سقف نگاه می کنیم یا در حالی که داریم تلویزیون می بینیم با او صحبت می کنیم و در نهایت از احساسش سوال می پرسیم. در مرحله دوم به صورت صحیح با او وارد مکالمه می شویم و در اخر این مرحله نیز از احساسش سوال می پرسیم و از او می خواهیم احساس مرحله اول با مرحله دوم را مقایسه کند

بازیهایی ترتیب دهید که دوبه دو باشد. بازی های گروهی کارهای هنری، بازی های کلامی همه اینها فرصتی برای گفتگوی دو نفر برای کودک فراهم می کند

سوم)سوال کردن: بهتر است زمانی که در حال مکالمه هستیم و نقش گوینده داریم بعد از اتمام هر قسمت از طرف مقابل بپرسیم که آیا منظورمان را فهمیده است یا من توانسته ام منظورم را درست بیان کنم. همچنین فرد شونده نیز هر زمان متوجه منظورمان نشد سوال بپرسد و بخواهد که دوباره برایش توضیح بدهد

داستان: احمد و محدود دوستان خوبی بودند و همیشه در مدرسه با هم بازی می کردند. درس می خواندند و خلاصه حسابی به آنها خوش  می گذشت اما احمد هر چقدر تلاش می کرد نمی توانست مثل محمود نمرات عالی بگیرد و همیشه نمره پائین تری می گرفت. یک روز تصمیم گرفت که ببیند او چه کار می کند. او خوب دقت کرد و سر کلاس متوجه رفتاری از محمود شد. وقتی معلم در حال درس دادن بود محمود به دقت به صحبت های معلم گوش می داد و هر چه را که نمی فهمید از معلم می پرسید. زنگ تفریح که خورد از محمود علت را پرسید. محمود به او گفت که در موقع درس دادن معلم گاهی جایی را متوجه نمی شوم از معلم می پرسم او کاملا برایم توضیح می دهد. احمد نیز تصمیم گرفت زنگ بعد همین کار را بکند. و در امتحانات اخر سال نمرات او نیز مثل  محمودبالا شده بود. احمد از اینکه فهمیده بود سوال پرسیدن چقدر مهم است بسیار خوشحال بود

چهارم)تن صدا: تن صدا یعنی میزان بلندی و آهستگی صدا: در زمان مکالمه بهتر است تن صدا ملایم باشد. نه خیلی بلند که باعث ازار فرد مقابل شود و نه خیلی آرام که نتواند به درستی بشنود

تمرین برای تن صدا: با کودکتان شروع به صحبت کنید. یک بار با صدای خیلی بلند و یک بار با صدای خیلی آرام صحبت کنید و مثل چهره به چهره در هر مرحله از احساسش بپرسیم

داستان: شبی در یک جنگل بزرگ حادثه ای رخ داد. و آتش سوزی بزرگی به پا شد. تمام حیوانات با هم متحد شدند و آتش را خاموش کرند. صبح آن روز سلطان جنگل شیر آنها را خواست تا ماجرا را تعریف کنند. اول از اسب پرسید که چه اتفاقی افتاده؟ اسب خیلی آهسته صحبت می کرد و هر چه شیر به او می گفت که نمی شونم چه می گویی باز هم صدای اسب شنیده نمی شد. شیر گفت من که نفهمیدم چی گفتی. از خرگوش خواست که ماجرا را تعریف کند. خرگوش خیلی تند صحبت می کرد. در عرض یک دقیقه تمام ماجرا را تعریف کرد ولی باز هم شیر نفهمید که چی می گه. این بار از کلاغ خواست که بگوید دیشت چه اتفاقی افتاده. کلاغ تا اومد صحبت کنه انقدر صداش بلند بود که شیر گوشهاش و گرفت و گفت نمی خواد تو بگی و از لاکپشت خواست که بگه چی شده. لاکپشت یواش یواش شروع کرد به گفتن انقدر شمرده شمرده حرف زد که بعد از ده دقیقه تازه یک جمله گفته بود. سلطان جنگل حوصله اش سر رفت. به حیوانات دستور داد برید جغد را بیاوید تا بالاخره بفهمم چی شده. جغد می دونه که چطور باید صحبت کنه. حیوانات بالاخره جغد را توی لونه اش پیداد کردند که خواب بود. او را بیدار کردند. جغد گفت چه خبر شده مگه نمی دونید که من شبها بیدار و و روزها می خوابم. حیوانات بهش گفتن که الان چه وقته خوابه پاشو بیا که سلطان جنگل تو رو احضار کرده. باید بیای و براش تعریف کنی که دیشب چطوری جنگل آتش گرفته. بالاخره جغد اومد پیش شیر و ماجرا را برای شیر تعریف کرد. شیر هم فهمید که دیشت چه اتفاقی افتاده و هم خوشحال بود از اینکه جغد نه مثله اسب یواش حرف زد، نه مثل کلاغ بلند، نه مثله خرگوش تند تند و نه مثل لاکپشت شمرده شمرده

پنجم)رعایت نوبت: زمانی که دو نفر با هم حرف می زنند اگر نوبت را رعایت نکنند هیچ کدام متوجه منظور دیگری نمی شوند. و همینطور اگر در جمع چند نفر همزمان با هم صحبت کننده به جز هم همه اتفاق دیگری نمی افتد

داستان: موش کوچولو و خرگوش کوچولو دوستای خوبی برای هم بودند. همیشه با هم بازی می کردند. یه روز وقتی داشتند با هم بازی می کرند و خیلی بهشون خوش می گذشت یک اتفاق عجیبی افتاد. یهو از آسمان یه گلدون بزرگ افتاد رو ماشین آقا خرسه و ماشینش شروع کرد به صدا کردن. یهو آقا خرسه با عصبانیت اومد بیرون و از بچه ها پرسید که چی شده؟ شما این گلدون و انداختید رو ماشین من. موش کوچولو و خرگوش کوچولو با هم شروع به تعریف کردن ماجرا شدند. آقا خرسه بدتر گیج شده بود. نمی دونست به حرفهای کدوم یکی گوش بده. گفت: بچه ها صبر کنید من که نمی فهمم چی میگید. یکی یکی حرف بنید. بچه ها ساکت شدن وبعد دوباره دوتایی با هم شروع به حرف زدن کردن. آقا خرسه گفت اینطوری نمی شه یه دقیقه صبر کنید. بعد رفت یک چوب را آورد و داد دست موش کوچولو. اون با تعجب گفت این چیه؟ آقا خرسه براش توضیح داد که این یک چوب جادوییه. دست هر کی باشه فقط اون می توانه حرف بزنه. خب موش کوچولو اول تو تعریف بگو ببینم چه اتفاقی افتاده؟ تو گلدون و انداختی روی ماشین من؟  موش کوچولو ماجرا را تعریف کرد و گفت که کار اون نبود. بعد نوبت خرگوش کوچولو شد و اون هم ماجرا را تعریف کرد. و آقا خرسه فهمید که افتادن گلدون اتفاقی بوده و ربطی به این اونها نداشته. بچه ها هم یاد گرفتن که موقع صحبت کردن نوبت را رعایت کنند

ششم)مهارت دوست یابی: هدف از این مرحله این است که کودک اهمیت دوست را یاد بگیرد و بتواند در دوستی پیش قدم شود.

داستان: در جنگلی بزرگ کرگردن جوانی به تنهای زندگی می کرد. روزی پرنده ای به نام دم جنبانک که داشت در این حوالی پرواز می کرد،چشمش به گردگدن افتاد از او پرسید چرا تنهایی؟ گردگردن گفت خب کرگردن ها همیشه تنها هستن. دم جنبانک گفت: یعنی تو هیچ دوستی نداری؟ کرگردن که تا حالا این جمله را نشیده بود پرسید؟ دوست؟ دوست یعنی چی؟ دوم جنبانک گفت: دوست یعنی کسی که همیشه همراه تو باشد. تو رو دوست داشته باشد و به تو کمک کند. کسیکه وقتی باشد کمتر احساس تنهایی می کنی. کرگدن گفت: ولی من که کمک لازم ندارم. دم جنبانک گفت به هر حال حتما کمکی هست که تو لازم داشته باشی. مثلا شاید پشت تو بخارد، چونکه لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. اگر کسی به تو کمک کند که از شر حشره ها راحت بشی می تونه دوست تو باشه.کرگردن گفت: اما کسی دوست نداره که با من دوست بهشه چون من زشتم. پوستم کلفته. دم جنبانک گفت: اما کرگردن جان دوست داشتن چیزی است که به قلب مربوطه نه به پوست و ظاهر. کرگردن گفت: قلب دیگه چیه؟ من که قلب ندارم. من فقط پوست دام و شاخ. دم جنبانک گفت: این که امکان نداره. همه قلب دارن تو هم قلب داری. کرگدن گفت: قلب من کجاس؟ چرا نمی بینمش؟ دم جنبانک گفت: چون از اون استفاده نمی کنی، ولی مطمئن باش که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری. چون به جای اینکه من و بترسونی یا لگدم بزنی داری با من حرف می زنی. و این یعنی تو می تونی دیگران را دوست داشته باشی و یک دوست خوب برای خودت پیدا کنی. حالا اگه اجازه بدی من می خوام روی پوست کلفت و قشنگت بشینم. گرگردن داشت دنبال حواب مناسبی می گشت که دید دم جنبانک در حال برداشتن حشره های روی پوستش است و آنها را دانه دانه بر می دارد. کرگردن حس خوبی داشت ولی نمی دانست چرا؟ کرگردن گفت: از اینکه حشره های مزاحم روی پوست من را برمی داری حس خوبی دارم. و خوشم می آید و دوست دارم تو پیشم بمونی. این یعنی دوست داشتن؟ دم جنبانک گفت: نه. من دارم به تو کمک می کنم و تو احساس خوبی داری. چون نیازت برآورده شده. اسم این نیاز است. کرگردن که نفهمیده بود دم جنبانک چه می گوید فقط سری تکان داد. روزهای زیادی گذشتند و هر روز دم جنبانک می آمد و حشره های روی پوست کرگردن را بر می داشت. آنها حسابی با هم صحبت می کردند و کرگردن حس خیلی خوبی داشت. کرگردن گفت: دم جنبانک عزیز من از وجود تو خوشحالم و دوست دارم با هم بازی کنیم این یعنی چه؟ دم جنبانک جلوی چشم او چرخید و گفت: این یعنی دوستی. یعنی من و تو با هم دوستیم

هفتم)حل مساله: برای دریافت اطلاعات بیشتر به قسمت حل مساله مراجعه کنید

نویسنده و مدرس مهارت های زندگی: لوزا مینایی کارشناس ارشد روانشناسی ، درمانگر کودک و نوجوان

جمع آوری و نگارش این متون به زحمت و خلاقیت نگارنده سایت روان نیک انجام شده است لطفا بدون ذکر نام کپی نکنید