Project Description

لغزش های کلامی در قلمرو بیماری های روانشناختی

 

چند نمونه ی لغزش کلامی ما را به قلمرو بیماری روانشناختی یا آسیب شناسی روانی نزدیکتر می کند

بیماری به خاطر این ترس اغراق شده که کنترل روده هایش را از دست بدهد و دردی که همیشه با آن همراه بود به درمانگاه ارجاع داده شد (گرچه ظاهراً هیچ وضعیت غیر عادی جسمانی وجود نداشت). رواندرمانگر از مرد خواست بگوید مشکل چیست و چگونه آن را تجربه می کند. به هنگام صحبت کردن در مورد از دست دادن کنترل و خارج کردن مدفوع یا باد معده، مرد سهواً گفت از بیرون ریختن “احساساتش” می ترسد (توضیح اینکه در زبان انگلیسی “فیسز” به معنای مدفوع و “فیلینگ” به معنای احساسات است که بسیار شبیه به هم اند و می توان آنها را به اشتباه به جای هم به کار برد). تقریباً به طور قطع این آن چیزی نبود که مرد می خواست بگوید، اما به درستی اضطراب های ناخودآگاه او را ابراز کرد. این سرنخی به دست داد که رواندرمانگر را قادر ساخت عرصه های خاصی از زندگی بیمار را مورد تفحص قرار دهد که می توانستند به لحاظ هیجانی برای او دردسر درست کنند.

بیمار اذعان کرد که گاهی در مورد مشکل خاصی نگران می شود، اما گفت می کوشد این افکار را از ذهنش بیرون بریزد. بنابر این نگرانی های او به درون بدنش می ریخت، اما این فقط باعث می شد مشکل جابه جا شود. مثالی معمول از فرآیندی مشابه مثال کودکی است که به هنگام نگرانی از مدرسه یا موقعیتی دیگر از ناراحتی های جسمانی –نظیر دلدرد- شکایت می کند.

بیمار دیگری در محیط کار به هنگام حضور رئیسش حالت های وحشتزدگی (پنیک) را تجربه می کرد. در توصیف این ها در بیان کلمات دچار لغزش شد و گفت “من دچار یک حمله عَصَ … اضطراب شدم.” با بررسی بیشتر معلوم شد که در واقع تعارض هایی نسبت به احساسات خشمش در مورد رئیسش (که نشأت گرفته از احساسات خشم اولیه به پدرش بود) او را به دردسر انداخته است و اینکه این ترس ناخودآگاه او از فوران خشمش بود که منجر به اضطراب شده بود.

گره گشایی معانی نشانه های نوروتیک به ظاهر غریب و غیر قابل توضیح پنجره دومی به ناخودآگاه می گشاید. فروید مثال زیر از نوروز وسواسی را ارائه می کند

بانویی سی ساله احساس می کرد مجبور است عمل خاصی را هر روز بار ها تکرار کند: او از اتاقی به اتاق دیگر می دوید، در پشت میزی حالتی خاص می گرفت، زنگ را به صدا درمی آورد تا خدمتکارش را احضار کند. به او دستوراتی می داد و دوباره به اتاق خودش باز می گشت. در ابتدا، نه فروید و نه بیمار نمی توانستند در مورد اینکه این تشریفات به راستی مربوط به چه چیز بود هیچ اظهار نظری بکنند. اما آن خانم سر انجام سر نخ تعیین کننده را به دست داد. ده سال پیش او با مردی ازدواج کرد که در شب عروسی شان به لحاظ جنسی ناتوان بود. چند بار در طول شب او از اتاق خودش به اتاقخانم دویده بود تا دوباره بکوشد رابطه جنسی داشته باشد، اما توفیقی حاصل نشد.

صبح هنگام او با عصبانیت اظهار داشت وقتی خدمتکار رختخواب را جمع می کرد، از اینکه ه

یچ نشانه ای از عمل جنسی نبود از او خجالت می کشید. او شیشه جوهر قرمزی تهیه کرده و مقداری از آن را روی ملافه البته نه درست در همانجایی که باید لکه خون می ریخت ریخته بود. پس از دادن این گزارش به فروید، خانم فروید را به اتاقی برد که در طول اجرای تشریفاتش پشت میز می نشست. او لکه بزرگی روی رومیزی را به فروید نشان داد. ظاهراً او به شکلی پشت میز می نشست که لکه فوراً در معرض دید خدمتکاری قرار می گرفت که احضارش کرده بود.

توضیح فروید در مورد این تشریفات وسواسی  به این شرح بود. بیمار در عمل دویدن از اتاقی به اتاق دیگر با همسرش (شوهرش) همانندسازی می کرد. میز و رومیزی نیز رختخواب و ملافه را بازنمایی می نمود. لذا تشریفات بیمار ظاهراً بازنمایی و تکرار صحنه های شب عروسی بود. با فراخواندن خدمتکاری که لکه به او نشان داده می شد، او هم صحنه را تکرار می کرد و هم آن را در جای خودش می گذاشت –لکه در جای خودش قرار داشت-. بر طبق تفسیر فروید، عمل وسواسی می گفت: “نه، این درست نیست. او نباید از خدمتکار خانه خجالت می کشید. او ناتوان نبود.” این تشریفات آرزویی (آرزوی انکار ناتوانی همسرش) را ابراز می کرد

این تفسیر تشریفات در پرتو اطلاعاتی پیرامون شرایط زندگی عادی بیمار قابل قبولتر می شود. او سال ها جدا از همسرش زندگی کرده اما نتوانسته بود به طلاق بیندیشد. به منظور اجتناب از وسوسه های خیانت به همسر، او از دنیا کناره گیری کرد و در تصورش تصویری بلند مرتبه از همسرش آفرید. معنای تشریفات وسواسی انکار انتقادات بالقوه ی خودش به همسرش بود. فروید اظهار می دارد:

در حقیقت، عمیقترین راز بیماری او این بود که به وسیله آن همسرش را از شایعات مغرضانه حفظ می کرد، در حالی که جدایی خودش از او را توجیه و او را قادر می ساخت زندگی جدای راحتی را اداره کند. بدین ترتیب، تحلیل عمل وسواسی که ضرری هم نداشت، مستقیماً به بنیادی ترین نقطه یک بیماری رسید، اما همزمان پرده از حتی کوچکترین بخش راز نوروز وسواسی به طور کل بر نداشت

فروید این را نیز ذکر می کند که در اصل خود بیمار، به واسطه ارتباط برقرار کردن با رویدادی دردسر ساز –رویدادی مرتبط با محرمانه ترین عرصه های ناراحتی او و شرایط شخصی بیش از حد دردناک غیر قابل تحمل در خودآگاهی- علامتش را کشف کرد. او هنوز داشت به طور ناخودآگاه با مسائل زندگی جنسی و ارتباطش با همسر دست و پنجه نرم می کرد، در حالی که دوباره و دوباره می کوشید واقعیت تحقیر (توهین) آمیزی را انکار کند. با به بار آوردن یک بیماری نوروتیک، ذهن ناخودآگاه او نوعی راه حل برای تعارضات او خلق کرد حال آنکه به او اجازه می داد در حالی جداگانه زندگی کند که آبروی همسرش را حفظ کند و به علاوه –در فانتزی ناخودآگاه- این واقعیات غیر قابل پذیرش را بی اثر سازد که از زندگی جنسیش ناخرسند است. این نمونه ایست از اینکه ذهن ناخودآگاه چگونه می تواند با زیرکی و خلاقانه راه هایی بیابد تا با تعارض ذهنی منطبق شود.

در حالی که بیمار به راحتی معنای این تشریفات را دریافت، به سادگی می توان تصور کرد که چگونه ممکن است برخی بیماران در مقابل تفسیری که راه حل ناخودآگاه برای یک تعارض توضیح می دهد، شدیداً مقاومت کنند. وقتی با واسطه تعبیر و تفسیر معلوم می شود که ناخودآگاه چگونه تعتارضی را به یک تشریفات ساده بیخطر تبدیل کرده است و اینگونه اثر این کار از بین می رود، بیمار دوباره در معرض جنبه ای از واقعیت قرار می گیرد که غیر قابل تحمل است. به همین دلیل مردم (البته به طور ناخودآگاه) همیشه از روانکاوی متنفر بوده یا ترسیده اند

فروید و روانکاوان بعدی راه های فراوانی را توصیف کردند که از آن طریق انسان ها می کوشند حقیقت (صداقت) هیجانی را از آنها مخفی کنند. این ها ساز و کار های دفاعی هستند که شامل واپسرانی (دور کردن از خودآگاه)، فرافکنی (اسناد جنبه ناخواسته ای از خود به فردی دیگر)، دلیل تراشی (ساختن توضیحات جعلی برای انگیزه های خود)، دونیمه سازی (جدا نگاه داشتن گرایش ها یا احساسات متناقض از محیط آگاهی)، دفاع های شیدایی (مانیک) (راه های انکار احساسات افسردگی) و گونه های ماهرانه ای از این موارد

چنین راه های “دروغ گفتن” به خودی هم مهم و هم معمولند. این ها آشکار می سازند که دانش خودآگاه ما از خودمان تا چه اندازه سست و بیدوام است. اما ورای اینکه روانکاوی انگیزه های ناخودآگاه ما را آشکار می کند، وحشت ما از آن دلیلی عمیقتر نیز دارد

آن دلیل همان روبه‌رو شدن تهدیدآمیز با “دیگری” غیر عادی ناخودآگاه

است، الهام وهم انگیزی که در خواب‌مان به طور نامفهومی سخن می گوید یا پچ پچ می‌کند –یعنی آن زندگی که در درون ما در جریان است، برایمان ناشناخته است، ما را هدایت می کند و با این حال به زبان ما سخن نمی گوید.